آلزایمر دکمه ای!
آلزایمر داشتن هم عالمی دارد هـا!
فراموش کردن ِ فراموش شدنی ها،
فراموش کردن ِ فراموش کردنی ها...!
جالب نیست...؟!
گاهی آرزو میکنم که ایکاش آلزایمر هم، دستی بود!
یعنی دکمه ای داشت که تا روشنش میکردیم؛
پاک میکرد هر آنچه را که نمیخواستیم،
از تاریخچه زندگیمان...!
کسی چه میداند...
شاید اینطوری، کینه ها کمتر میشد و مهربانی ها بیشتر!
نمیدانم...
شاید ؛ حکمتی دارد که "آلزایمر دکمه ای" هنوز اختراع نشده!
همیشه آرزویم این بود که من هم یکی از این دکمه ها را داشتم،
تا شاید میتوانستم پاک کنم
تو و همه ی خاطراتت را
از تمام سلول های خاکستری مغزم!
از لحظه لحظه ی زندگی...
از زمین،
از زمـــــان،
از یاد آدمهــــا؛
و حتی از آسمـــــــــان!
اما...!
نه....
انگار خیلی پر رنگ نوشته شده بودی که هنوز هم مانده ای!
حتی بعد از باران....!
اصلا نمیفهمم که چرا، سیاهی مدادت باید دُرُست وسط سفیدی دفترچه روزگار من،
غلت بخورد و خودنمایی کند!
نمیدانم
که تاوان اینهمه سیاهی ؛ حق من بود یا تو...
ولی هرچه بود؛ سخت بود و سنگین!
من که خم شدم،
تو را نمیدانم..........
(ماهیُ ماه)